مسابقه!
فکر میکنی حالا که پریا ملکه جنگل شده، اولین کاری که انجام میده چیه؟!
ادامه ماجرا رو خیلی کوتاه بنویس و بفرست:
داستان شما توی سایت پریا به نام خودتون منتشر میشه،
و نویسنده بهترین داستان جایزه میگیره!
پريا بلافاصله براى تمام بچه ها
میره چشم اون ماره کورو خوب میکنه برای اون گنجشک مقداری غذا میبره
و ناگهان با افتادن از روی درخت فرشته از خواب شیرینش بیدار می شود و می بیند از روی تختش افتاده است و با خودش قول می دهد که دیگر دروغ نگوید
اولین کاری که کرد پرنده ی آبی رو واسه ی ماموریتی صدازد تا تمام حیوانات جنگل رو برای جشن و کار بزرگی که قراربود انجام دهند به اونجا بیاره
از آن به بعد پریا دیگر هیچوقت دروغ نمیگفت و همیشه به حیوانات جنگل کمک میکرد .
با پادشا ازدواج میکنه
وقتیکه پریا فرشته میشه , چشم مار رو که نابینا بود را خوب میکنه و به مردم یاد میده که دروغ نگن چون دروغ باعث میشه آدما گناه کنند.
حالا که او ملکه جنگل شده یک قصر برای خانواده خودش می سازد و تلاش می کند تا از حیوانات حفاظت کند البته او از این ماجرا درس می گیرد که به افراد قابل اعتماد،اعتماد کند وهیچ وقت دروغ نگوید تا همه او را یک انسان عادل و درستکار بشناسند.پایان
پريا همتونو سرکار گذاشته.و همچنين کسى که اينو ساخته.تازه جايزه هم توش نيست
به حیوانهای جنگل کمک میکنه و با حیوانهای بد مبارزه میکنه
پریا ی قصه ی ما رفت و دوباره رسید به همان درخت انجیر و سپس مار بی آزار را به پایین آورد از قدرتی که به او داده شده بود برای بینایی مار کور استفاده کرد او سنواتی چند برای آرامش و صلح جنگل بدون برهم زدن قوانین طبیعت برای جنگل زیبایی صلح را به ارمغان آورد.
خلاصه پریا ملکه میشه ... بهههله . پریا اول فرشته مهربونو ماااچ میکنه بعد میره و میره تا به خونش میرسه پریا مامان نداشت و دوس داش فرشته مامانش بشه پس باباشو برمیداره دوتایی میرن خواسگاری فرشته بعد با فرشته آرزوها ازدواج میکنه پریا یه قصر بزرررگ میسازه و پدر ش و مامان جدیدش رو میبره تو قصر بعدش میره که مدرسه بسازه ولی یهو میبینه قصر خراب شد ... بله مهندسش ایرانی بوده . بابا و مامانشو از خرابه نجات میده و بعد دیگه همش از کالاهای چینی استفاده میکنه اینجوری کالاهای چینی وارد جنگل میشه ...خخخخخ
خلاصه پریا ملکه میشه ... بهههله . پریا اول فرشته مهربونو ماااچ میکنه بعد میره و میره تا به خونش میرسه پریا مامان نداشت و دوس داش فرشته مامانش بشه پس باباشو برمیداره دوتایی میرن خواسگاری فرشته بعد با فرشته آرزوها ازدواج میکنه پریا یه قصر بزرررگ میسازه و پدر ش و مامان جدیدش رو میبره تو قصر بعدش میره که مدرسه بسازه ولی یهو میبینه قصر خراب شد ... بله مهندسش ایرانی بوده . بابا و مامانشو از خرابه نجات میده و بعد دیگه همش از کالاهای چینی استفاده میکنه اینجوری کالاهای چینی وارد جنگل میشه ...خخخخخ
پریا فرشته زیبای جنگل میشه پریا همه ی حیوانات رو با هم دوست میکنه بعد یه قصر زیبا واسه خودش و خانوادش میسازه بعدش پریا فرشته آرزو ها رو هم دعوت میکنه .
پریا فرشته زیبای جنگل میشه پریا همه ی حیوانات رو با هم دوست میکنه بعد یه قصر زیبا واسه خودش و خانوادش میسازه بعدش پریا فرشته آرزو ها رو هم دعوت میکنه .
پریا بعد از این که ملکه جنگل میشود میرود به خانه که به پدر و مادر بزرگش بگه که چی توی جنگ اتفاق افتاد و وقتی پدر بزرگ و مادر بزرگش این داستان رو شنیدنمی خاستن با او به ماجرا جویی رفتند ولی از انجاکه پیر بودن نمی توانستن راه برون به پریا گفتند ما از طریق یک پرنده به تو نامه میزنیم خلاصه پریا به جنگل سفر کرد و ناگهان یه اتفاق عجیبی افتاد دید که یک شیر به تمام افراد جنگل دستور میده که برای او غذا بیارن ولی افراد جنگل خسته شدن و می دانستن اگه غذا نیارن یکی از افراد توست شیر خرده میشود خرگوش پریا رو دید و داستانو بزای او تعریف کردن و پریا متوجه شد وگفت من میتوانم مشکل را هل کونم و بد رفت سراق تام و جری تام وجری با هم رفیق بودن به او کمک کردن و به جنگل راه افتادم تام یه نظر داد گفت من میتوانم شاه جنگل را به یک بازی دعوت کنم و جری هم گفت من با او مسابقه میدم و پریا هم به تمام افراد جنگل قزیه را تعریف کرد و بقیه فهمیدن و کمک کردن که جری مسابقه را ببرد و شاه جنگل مسابقه را قبول کرد و هرکی باخت باید از جنگل برود اولین مسابقه: مسابقه دویدن شاه و جری باید دونفر را انتخاب کنن که بتوانن مسابقه بدن شاه گفت: بانی خرگوشرو انتخاب میکند و جری گفت؛ لاکی لاکپشت انتخاب کرد داستان مسابقه این بود که هرکی زود تر به خط پایان برسه برنده است مسابقه با دستور ملکه شورو شد لاکی سرعتش خیلی کم بود ولی بانی سرعتش بالا بود و بعد از یه مدت دید که لاکی عقب مونده گرفت خابید و لاکی از او جلو زد و وقتی بانی بیدار شود دید که مسابقه رو باخته شاه باخت رو قبول نکرد و گفت که باید من با جری مسابقه بدم داستان مسابقه ۲: هرکی بهتر با نقاشه شکل بکشه برندس و بازنده باید از جنگل بره مسابقه شروع شد شاه چون قهرمان نقاشی بود کارش راهت تر بود ولی تام کارش سخت تر بود وقت تمام شد شاه نقاشیش خرسی بود که داشت از کندو عسل بر میداشت تام نقاشیش جشن ساله نو بود مردم جنگل تصمیم گرفتن و تام را انتخاب کردن وشاه مسابقه را باخت و همه از ملکه جنگل تشکر کردن به خاتر این که به آنها کمک کرد تا بتونن به خوبی و خوشی در جنگل زندگی کنن و ملکه تام و جری رو با خاطر این کاره خوب نگه بانان شهر معرفی کرد و پریا دوباره توانست کار خوبی را انجام دهد واین کاره خوب را به پدر و مادر بزرگش خبر داد و دل پدر و مادر بزرگش رو شاد کرد پایان
پريا تميم ميگيره که هميشه راستشو بگه و بعد به تمام جنگل سرميزنه و به هر حيووني که کمک بخواد کمک ميکنه و ميشه يه پري ناز و راستگو که به همه کمک ميکنه
پریا میره پیش مار پیر و چشماشو بینا میکنه...نظم و قانون رو به حیوونای جنگل یاد میده.جوونی رو دوباره یه مادر بزرگ و پدربزرگ پیرش برمیگردونه.و تو جنگل زیبا و بی خطر همه به خوبی و خوشی باهم زندگی میکنن و اگه کسی مشکلی براش پیش بیاد از پریا کمک میگیره.
ادامه نداره تو راه با پسری اشنا میشه واذدواج میکن وصاحب دو فرزند میشن وتا اخر به خوبی خوشی زندیگیرمیکنن.اخر هر فیلم و داستانی برای کودکان خوب تمام میشه و نکته مثبت داشته باشه .یاعلی موفق باشین
هیچی دیگه ... یهو مامانش از خواب صداش میکنه میگه دخترم بیا بریم آمادت واسه مدرسه !!!
پریا یادش میره که با خوبی و نیکی کردن به این مقام رسیده...به خودش مغرور میشه...به همه دستور میده...همه ی حیوانات رو از خودش خسته میکنه...تا یک روز حیوانات تصمیم میگیرن پیش فرشته ی آرزوها برن و از اون کمک بخوان...وقتی ماجرا رو واسش تعریف میکنن..فرشته باز پریا رو به حالت اول بر میگردونه و به اون یاد آوری میکنه که چیزی که با خوبی کردن به دست میاد با بدی از بین میره..پریا اصرار میکنه که فرشته بازم بزاره اون ملکه بمونه ولی فرشته قبود نمیکنه..و موقع رفتن یک جمله به پریا میگه.......،،،، هیچوقت کسی که بودی رو فراموش نکن، چون باعث میشه کسی که حالا هستی رو از دست بدی، هرچیزی که به دیگران بدی روزی به خودت بر میگرده،،،،
و زمانی که پریا ب ارزوی خودش رسید با تمامه وجود به تک تک موجودات و گل ها و گیاهان جنگ سبز رنگی و تراوت را برای همیشه برای ان جنگل زیبا و بزرگ به ارمغان اورد.
در آن موقه پریا به فرشته زیبایی تبدیل شد و بعد فرشته جنگل سابق به او چند چیز را گفت:هیچ وقت به قیافه حیوانات یا ترسناک بودن بعضی از آنه توجه نکن که زیرا همه ی آنها قلب پاکی دارند و با آنها درد دل کن که بسیار از اینکه دیگران از آنها میترسند ناراحتند و حواست باشد بعضی از حیوانات زیبا جنگل می خواهند تو را فریب دهند و اگر مکر آنها را بخوری مثل من ممکن است قلب تو را به دزدند ولی بدان آن حیوانات زیبا و حشرات مجود نیستند و شیاطین جنگل هستند که شکل خود را عوض کردند و ...
پریا با شادی به سمت خانه پدربزرگ و مادربرزگش رفت و کل قصه رو برای آن ها تعریف کرد و پدربزرگ و مادربزرگ پریا خیلی خوشحال شدند و گفتند: ما خیلی خوشحالیم که نوه خیلی خوب و مهربانی داریم و سر پریا کوچولو را بوسه زدند.
پریا ماجرا را به مادر بزرگ و پدربزرگش می گوید وحیوانات جنگل را جمع کرده و مسئو لیت هارا بین انها تقسیم می کند ومار پیر و نابینا را بینا وجوان میکند .
وقتی پریا ملکه ی جنگل شد همه جا را زیبا و پر از درخت و گل گیاه کرد چون اون میخواست یک ملکه ی مهربان باشد و حیوانات جنگل را از غصه دور کند پریا تا وقتی بزرگ شد ملکه ماند و بعد فرزندانش صاحب جنگل شدند و آنها هم مانند پریا کوچولوی قصه ی حیوانات جنگل را با هم دوست و گیا هان جنگل را زیبا و تا همیشه آن جنگل به جنگل پریامعروف شد که همینطور زیبا ترین جنگل هم نامیده شد و همه ی اینها بخاطر پریا کوچولوی داستان ما بود.
پریا ملکه ی جنگل شد اون خیلی خوشحال بود که آرزوش بر آورده شده. از اون پس همیشه با حیوانات جنگل مهربون بود تا اینکه یک روز تصمیم گرفت یک قصر توی جنگل بسازه اون وقتی قصرو ساخت مغرور و خود خواه شد دیگه هیچ حیوونی اونو دوست نداشت اون همین طور مغرور و خود خواه بود تا این که یک روز ملکه ی آرزوها اومد به قصر پریا. ملکه ی آرزو ها وقتی دید که پریا مغرور و خود خواه شده تصمیم گرفت تا مدتی پریا ملکه نباشه . ملکه ی آرزو ها می دونست که پریا قلب مهربونی داره پریا هم از کارش پشیمون شده بود به خاطر همینم حیوونای جنگل اونو بخشیدن و پریا دوباره ملکه ی جنگل شد این دفعه دیگه پریا تصمیم گرفت قدرت اونو مغرور نکنه و ملکه ی مهربونی خوبی بشه.
به نحو درستی جنگل رو اداره میکنه و برای همه حیوونا خونه های قشنگ میسازه و یه کاری میکنه تا همه حیوونا باهم مهربون باشن سلام من تا حالا تو هیچ مسابقه ای نبردم نمیدونم از شانسمه یا قسمت نبوده خاهش میکنم منو انتخاب کنید واسه مسابقه ترو خدا...
ﭘﺮﻳﺎ. ﺗﻤﺎﻡ ﺣﻴﻮاﻧﺎﺕ ﺟﻨﮕﻞ. ﺭﻭ. اﺯ ﺟﻨﮕﻞ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻴﻜﻨﻪ و اﻥ ﺟﺎ ﺭا. ﻳﻚ ﺷﻬﺮ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻣﻴﻜﻨﻪ.
پریا ملکه جنگل شد و یه دیو سیاه یا جادوگر که از اینکار خوشش نیومده شروع میکنه به دشمنی کردن
اول پیش مادربزرگ و پدربزرگش میره و سعی میکنه کاری کنه همه حیوانات با هم خوب و دوست بشن پریا خوبی را در جنگل نهادینه میکنه و کاری میکنه هر کسی در جنگل هست از ملکه الگو بگیره و کارهایی خوب و زیبا انجام بده تا بدی ها از بین بره.
پریا ملکه ی خوبی برای جنگل بود تا اینکه یه جادوگر بد جنس سعی کرد تا حس حکومت طلبی را در او بیدار کنه و موفق هم شد حالا ما یه قهرمان نیاز داریم تا پریا رو از خواب جهالتش بیدار کنه و ... پایان؟!
پریا برای همه ی پرندگان جنگل یک لانه ی خوب می سازد وبیماری آن مار را درمان می کند
خلاصه پریا حالا متوجه شده بودکه دروغ خیلی بده و کمک به دیگران چقدر خوبه و بخاطر همینم به یاد مار کور افتاد و اینکه اون مار نمیتونه واسه خودش غذا پیدا کنه .بدو بدو رفت و به درخت چهلم رسید و به بالای درخت رفت و مار رو در اغوش گرفت و براش تمشک اورد .از اون به بعد پریا نه تنها به مار بلکه به تمام اهالیه جنگل کمک میکرد چون پریا یک ملکه مغرور نبود و متوجه شده بود که کمک به دیگران باعث ارامش و رسیدن به خواسته هاش میشه. پریا روزی طبق معمول هر روز از خواب بیدار شد و رفت لب رودخونه که صورتش رو بشوره که ناگهان متوجه چیزی در اون طرف رودخونه شد......
از جنگل مواظبت میکنه و آرزوی همه بچه ها رو براورده میکنه
پريا کنار درخت انجير آمد و اين بار بدون هيچ ترسى کنار آن مار بزرگ که نابينا بود رفت و چون ميدانست آرزوى او اين است که بتواند ببيند آرزوى اورا برآورده کرد و به کلبه رفت و همه ى اتفاقات را براى مادربزرگ و پدر بزرگش با خوشحالى تعريف کرد و بعدها با آنها در قصرى بزرگ که پريا ساخت با خوشى زندگى کردند.
پريا خيلى خوش حال شد و از فرشته آرزوها تشکر کرد.از آن روز به بعد به حيوان هاى جنگل کمک مى کرد و از درختان جنگل مراقبت مى کرد تا خشک نشود.
پريا ملکه جنگل میشه وميره کاره نيمه تمومشا تموم میکنه و به بالاى درخت انجير میره و ۳برگ برا فرشته میبره?!
پریا بعد از اینکه به ملکه زیبای جنگل تبدیل شد رفت و چشم اون مار مهربون و بی آزارو بینا کرد و همین طور به اون پرنده آبی کوچک که با گفتن حقیقت پریا رو به آرزوش رسونده بود مقدار زیادی دانه و تمشک و مواد غذایی داد که با اومدن زمستون بتونه از جوجه های کوچکش نگه داری کنه.
پریا دیگه تصمیم گرفت که دورغ نگه و همون طور که ملکه ی جنگل شده تماما اعدالت رو تو جنگل برقرار کرد و محبوب ترین ملکه ی جنگل شد!
و همه حیوانات در خوبی و خوشی زندگی میکردند وپریا بهترین ملکه جنگل شد و همه او را دوست داشتند
اول از همه از فرشته تشکر میکنه.بعد پیش پدر و مادرش میره ماجرارو تعریف میکنه.بعد یه خونه ی خیلی شیک و بزرگ توی جنگل وتسه خودشون بوجود میاره.پریا کاری میکنه همه ی حیوانات همدیگرو دوس داشته باشند و به هم کمک کنند و همینطور کاری میکنه که حیوانات از جنگل مراقبت کنه تا کسی صدمه ای به جنگل نزنه.پدربزرگ و مادربزرگش رو هم جوون میکنه.و با استفاده از جادویش به پدر و مادر و پدربزرگ و مادربزرگش کمک میکنه مشکلاتشون رو حل کنند و پریا به خاطر این نعمت الهی همیشه خدارو شکر گذار خواهد بود....
حالا پریا ملکه ی زیبای جنگل است میخواست همه جای جنگل زیبا و سرسبز باشد به درختها فرمان داد تا همیشه سبز وپر میوه باشند واز پرنگاان خواست که همیشه اواز بخوانند تا همه شاد و خوشحال باشند
پریا خیلی به حیوانات احترام میذاشت
پریا یک قصرساخت وهمه خانواده اش و حیوانات را دعوت کرد۰
مامان بزرگ بابابزرگ پیرشو جوان. می کنه یه کاری میکنه همه ی حیوانات با هم دوست باشند و همه خندون باشن و هیچ غمی در جنگل نباشد.
پریا ابتدا به نزد مادر خانواده ی خود رفت وماجرا را برای آن ها تعریف کرد خوانواده او بسیار خوش حال شدند پریا توانست به خوبی جنگل را اداره کند و برای حیوانات وجنگل باشد
خب، وقتی فرشته اونو به ملکه تبدیل کرد یکدفعه پریا توی دایره ای از نور فرو رفت.وقتی بیرون اومد خودشو توی یه لباس بلند حریر سبزرنگ دید که با گل های ریز صورتی و قرمز تزیین شده برافراشته به نشانه اینکه پریا ملکه جنگلهای یه تاجی از گل و برگ های طلاعی روی سرش گذاشت و بش یه عصای بلند سبز داد و گفت هروقت با من کارداشتی عصارو تکون بده و رفت.پریا که هنوز در تعجب بود یه دفعه یادش به خونشون افتاد و راهی خونشون شد.توی راه متوجه شد که درختا و سبزه ها خیلی حرکت میکنن و صداهای عجیبی میشنید.دقت که کرد فهمید میتونه صدای حیوانات و درختآن رو بشنود،پروانه ها دوروبرش تاب میخوردن.وقتی به کلبشون رسید دید که همه چیز خراب شده و اثری از خونوادش نیست.یه یادداشتی رو روی در کلبه دید که نوشته بود اگه مادربزرگ و پدربزرگم رو میخوای بیا با هم مبارزه کنیم از همین الان شروع میشه من همه سعیمو میکنم که تورو نابود کنم، جنگل مال منه.بعد پریا وارد یه ماجراجویی و مبارزه سخت و طولانی ولی عجیب و اسرارآمیز شد...